عاشقانه
در میان دلتنگی های همیشگی ام کنار پنجر ه ی خیالم تکیه میزنم و به برگ های سرخ و زرد باغچه ی حیاط خیره میشوم . صدای احساس در حیاط پیچیده ولی من فقط بوی تورا از دور میشنوم ،ا مروز اتاقم پر از قاصدک شده بود همه را نسیم آورده بود . خواستم حرف هایم را به قاصدک بگویم تا برای تو بیاورد . ولی هیچ کدام تاب نیاوردند و پرپر شدند و حالا اتاق من پر از قاصدک های پر پر شده است . کلاغ سیاه محله هر روزروی تیرک چوبی جلوی خانه مینشیند و قارقار میکند ، خبر میدهد که تو می آیی،دیگر به قارقار کلاغ هم اعتنا نمیکنم گو ییا او دروغ را آموخته . حال شیشه های پنجره ی اتاقم گریه میکنند و من دیگر چیزی نمیبینم جز اشک شیشه ها نبودنت را دارم با ساعت شني اندازه ميگيرم... يك صحرا گذشته است!!
نظرات شما عزیزان:
Power By:
LoxBlog.Com |