عاشقانه

 

جلسه محاکمه عشق

 جلسه محاکمه عشق بود

و قاضي عقل ،
و عشق محكوم به تبعيد به دورترين نقطه مغز شده بود
يعني فراموشي ،
قلب تقاضاي عفو عشق را داشت
ولي همه اعضا با او مخالف بودند
قلب شروع كرد به طرفداري از عشق
آهاي چشم مگر تو نبودي كه هر روز آرزوي ديدن اونو داشتي
اي گوش مگر تو نبودي كه در آرزوي شنيدن صدايش بودي
و شما پاها كه هميشه آماده رفتن به سويش بوديد
حالا چرا اينچنين با او مخالفيد؟
همه اعضا روي برگرداندند و به نشانه اعتراض جلسه را ترك كردند
تنها عقل و قلب در جلسه ماندند
عقل گفت :ديدي قلب همه از عشق بيزارند !
ولي من متحيرم كه با وجودي كه عشق بيشتر از همه تو را آزرده
چرا هنوز از او حمايت ميكني !؟
قلب ناليد:كه من بدون وجود عشق ديگر نخواهم بود
و تنها تكه گوشتي هستم كه هر ثانيه كار ثانيه قبل را تكرار ميكند
و فقط با عشق ميتوانم يك قلب واقعي باشم .
پس من هميشه از او حمايت خواهم كرد حتي اگر نابود شوم...
 
 
نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 14:7 توسط زهرا| |

 

دلتنگیهای من را ببخش

 دلتنگیهای من را ببخش عزیز مهربونم.


اگر اینطور غمگین، اگر این طور دلگیرم.

همه از درد نبودن های توست.

کاش این آدمهای رنگارنگ از حال دلم خبر داشتند ،

کاش میدانستند در پس این چهره خندان، قلبی خسته و افسرده نشسته و هر لحظه ای

که میگذراند به امید روز رهایی از این زندا ن تن است.

کاش میدانستند این چشمها که روزگاری زندگی برایشان رنگین بود اکنون همه چیز را

از پس پرده ای خاکستری رنگ می نگرند و این قلب خسته که زمانی سرشاراز

آرزوهای دلفریب و رویایی بود دیگر تنها آرزویش تنها تو هستی و رویای تو.

شعری برایت سرودم ،تو را تنها تک ستاره آسمان آبی نقش زدم.

من برایت می خوانم زیباترین افسانه دوران را.

این روزها نبض زمان نیز تو را برای من می خواند.

این روزها تو را با چشم دلم می بینم.

آری این روزها قلب خسته ام نیز با ضرب غم انگیزی می تپد...
 
 
نوشته شده در جمعه 29 دی 1391برچسب:,ساعت 14:5 توسط زهرا| |

 

آرزومه که یه روز تو کلبه ی قشنگمون

یه شب صاف مهتابی، با دیوارای عنابی

دست بکشم رو گونه هات،خیره بشم به اون چشات

حس کنم کنارمی،تو آغوش گرم منی

سرت رو شونه هام باشه،دستات توی دستام باشه

نگات تو چشم من باشه،لبات روی لبهام باشه

از عشق هم گر بگیریم،از امروز و فرداها بگیم

با این دلهای پاکمون،یه جشن کوچیک بگیریم

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 13:13 توسط زهرا| |

 

 

دلم برات تنگ شده.....اما من...من ميتونم اين دوري رو تحمل كنم... به فاصله ها فكر نميكنم ...... ميدوني چرا؟؟ آخه... جاي نگاهت رو نگاهم مونده.....هنوز عطر دستات رو از دستام ميتونم استشمام كنم....رد احساست روي دلم جا مونده ... ميتونم تپشهاي قلبت رو بشمارم...........چشماي بيقرارت هنوزم دارن باهام حرف ميزنن.......حالا چطور بگم تنهام؟؟چطور بگم تو نيستي؟؟چطور بگم با من نيستي؟؟آره!خودت ميدوني....ميدوني كه هميشه با مني....ميدوني كه تو،توي لحظه لحظه هاي من جاري هستي....آخه...تو،توي قلب مني...آره!تو قلب من....براي همينه كه هميشه با مني...براي همينه كه حتي يه لحظه هم ازم دور نيستي...براي همينه كه ميتونم دوريت رو تحمل كنم...آخه هر وقت دلم برات تنگ ميشه...هر وقت حس ميكنم ديگه طاقت ندارم....ديگه نميتونم تحمل كنم...دستامو ميذارم رو صورتم و يه نفس عميق ميكشم....دستامو كه بو ميكنم مست ميشم...مست از عطر ت. صداي مهربونت رو ميشنوم ...و آخر همهء اينها...به يه چيز ميرسم.....به عشق و به تو.....آره...به تو....اونوقت دلتنگيم بر طرف ميشه...اونوقت تو رو نزديكتر از هميشه حس ميكنم....اونوقت ديگه تنها نيستم
حالا من اين تنهايي رو خيلي خيلي دوسش دارم.. به اين تنهايي دل بستم...حالا ميدونم كه اين تنهايي خالي نيست...پر از ياد عشقه.. پر از اشكهاي گرم عاشقونه ...

 

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 13:9 توسط زهرا| |

 

تقدیم عشقم مهدی

 

یادت باشه...

گاهی وقتا مثلا آخر شب که می خوای بخوابی یه دل تنهایی هست که یکم اونور تر از تو می تپه

واسه تو...

یادت باشه که فقط تو بودی که تونستی وارد قلبم بشی بدون اینکه قفلشو بشکنی...

یادت باشه من هر شب با اسمت همصدا می شم وتورویاهام با تو حرف می زنم تا سبک بشم

تویی که حتی یادت و خیالت هم آرامش بخشه...

هیچ میدونی که وقتی یه کوچولو ازم دور میشی من چقدر غصه دار می شم ؟

 اون موقع است که چشمای غمگینم

دنبال چشمای قشنگت میگرده که با هر بار نگاه کلی انرژی ازشون دریافت کنه...

دستام دنبال دستای مهربونت میگرده تا احساست کنه...

بدون که هستی...

همیشه میمونی مهدیم...

خودت میدونی که این واژه ها نمیتونه اون چیزی که تو عمق وجودمه ابراز کنن...

وقتی میخوام از تو بنویسم نه تنها واژه ها در مقابلت کم میارن...

بلکه حتی به احترام حضور سبز و مهربونت سره تعظیم در مقابلت خم می کنند....

(مهدیم این نوشته شاید اصلش ماله من نباشه ولی انگار حرف دلمه که به نوشته تبدیل شده منم میخوام اینو تقدیمت کنم )

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 13:5 توسط زهرا| |

 

 عشق                                      بيداد    من

باختن                يعني                    لحظه                 عشق

جان                          سرزمين             يعني                        يعني

زندگي                                 پاک من عشق                               ليلي و

قمار                                                                                    مجنون

در                                عشق يعني مجنون  ...           شدن

ساختن                                                                               عشق

دل                                                                                   يعني

كلبه                                                                        وامق و

يعني                                                                   عذرا

عشق                                                           شدن

  من                                                عشق

 فرداي                                يعني

  كودك                        مسجد

  يعني             الاقصي

عشق  من

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 13:4 توسط زهرا| |

 

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 13:1 توسط زهرا| |

 

دلـــم مــی خــواهــد نــامـــت را صـــدا کــنـــم ...


  یـــک طــور دیـــگــر


  جـــوری کـــه هــیــچ کــس صــدایــت نـکــرده بــاشـــد


  یــک طـــور کـــه هــیــچ کــس را صــدا نـکــرده بـاشم


  دلـــم مــی خــواهـــد نــامـــت را صـــدا کــنــم ...


  یــک طــور کــه دلـت قرص شود که من هستم


  یک طور که دلم قرص شود که با بودن من ، تو هم هستی ...

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 12:52 توسط زهرا| |

شیشه می شکند

و زندگی می گذرد

تا به ما بگوید تنها محبت ماندنی است


پس دوستت دارم مهدی جونم
چه شیشه باشم

چه اسیر سرنوشت

نوشته شده در سه شنبه 26 دی 1391برچسب:,ساعت 12:50 توسط زهرا| |

 

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی فکر کردن به او باعث شادی و آرامشتان می شود .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، در کنار او که هستید ، احساس امنیت می کنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی با شنیدن صدایش ، ضربان قلب خود را در سینه حس می کنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، زمانی که در کنارش راه می روید احساس غرور می کنید .

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل دوری اش برایتان سخت و دشوار است .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، شادی اش برایتان زیباترین منظره دنیا و ناراحتی اش برایتان سنگین ترین غم دنیا ست .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، حتی تصور بدون او زیستن برایتان دشوا ر است .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، شیرین ترین لحظات عمرتان لحظاتی است که با او گذرانده اید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید برای خوشحالی اش دست به هرکاری بزنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، هر چیزی را که متعلق به اوست ، دوست دارید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، در مواقعی که به بن بست می رسید ، با صحبت کردن با او به آرامش می رسید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، برای دیدن مجددش لحظه شماری می کنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید از خواسته های خود برای شادی او بگذرید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، به علایق او بیشتر از علایق خود اهمیت می دهید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، حاضرید به هرجایی بروید فقط او در کنارتان باشد .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، ناخود آگاه برایش احترام خاصی قائل هستید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، تحمل سختی ها برایتان آسان و دلخوشی های زندگیتان فراوان می شوند .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، او برای شما زیباترین و بهترین خواهد بود اگرچه در واقع چنین نباشد .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، به همه چیز امیدوارانه می نگرید و رسیدن به آرزوهایتان را آسان  می شمارید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، با موفقیت و محبوبیت او شاد و احساس سربلندی می کنید .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، واژه تنهایی برایتان بی معناست .

 

وقتی کسی را دوست دارید ، آرزوهایتان آرزوهای اوست .

 

مهدی جونم, عشقم, تموم زندگیم ,هم نفسم, عاشقتم وعاشقانه دوست دارم . عزیز دل من میبوسمت یه عالمه

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 18:26 توسط زهرا| |

وفا

 

وفا را اینگونه آموختم

تلفن همراه پیرمردی که توی تاکسی کنارم نشسته بود زنگ خورد

به زحمت، تلفن را با دستهای لرزان از جیبش در آورد

هرچه تلفن را در مقابل صورتش ، عقب و جلو برد ، نتوانست اسم تماس گیرنده را بخواند

رو به من کرد و گفت : ببخشید ، چی نوشته ؟

گفتم : همه کسم

پیرمرد : الو سلام عزیزم

دستش را جلوی تلفن گرفت و با صدای آرام و لبخند به من گفت : همسرمه !!!

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 18:19 توسط زهرا| |

داستان جالب (وقت رسیدن مرگ)

نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش …

مرگ گفت : الان نوبت توئه که ببرمت …

مرده یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیال ما بشو بذار واسه بعدا …

مرگ : نه اصلا راه نداره. همه چی طبق برنامست.طبق لیست من الان نوبت توئه

مرده گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر …

مرگ قبول کرد و مرده رفت شربت بیاره…

توی شربت ۲ تا قرص خواب خیلی قوی ریخت …

مرگ وقتی شربته رو خورد به خواب عمیقی فرو رفت…

مرده وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست

و منتظر شد تا مرگ بیدار شه …
مرگ وقتی بیدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابی حال دادی خستگیم در رفت !

بخاطر این محبتت منم بیخیال تو میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم !

نتیجه اخلاقی:

سر هرکسی رو میشه کلاه گذاشت… الا سر مرگ….

سر مرگ رو تابحال هیچ کس نتونسته کلاه بگذاره… بیاییم با زنده ها هم …

منصفانه رفتار کنیم تا به وقت رسیدن مرگ هم منصفانه بپذیریم

که وقت رفتمونه و بی جهت تلاش مذبوحانه نکنیم

نوشته شده در دو شنبه 25 دی 1391برچسب:,ساعت 18:17 توسط زهرا| |

 

عزیز دلم مهدی جون

دیدنی است نگاه زیبایت 

دلبستنی است قلب مهربانت

لمس کردنی است دستان گرمت

دیدنی است خنده های دلنشینت

گوش کردنی است سخنان آرام بخشت

و من مدت هاست هروقت تو را میبینم,

در دریاچه مهربانی هایت غرق می شوم

دستم را بگیر عشق من ...

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 20:56 توسط زهرا| |

 

گوش کنید...گوش کنید... هیس یه لحظه ساکت باشید می

شنوید یکی داره صداتون می کنه آها دارم می شنوم خداست

که داره می گه دعا کنید تا استجابت کنم شما را ولی انگار

فقط کمی از این جمعیت صداتو شنیدن همه دارن به طرف

دیگه صدا می رن که داره می گه .............خدا جونم کمکم

کن بزار بگم بسم الله الرحمن الرحیم و اعوذو بالله من الشیطان

الرجیم پناه می برم از شر شیطان رانده شده و بنام خداوند

بخشنده مهربان

 

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 20:54 توسط زهرا| |

 

گاهی دست " خـــودم " را می گیرم،می برم هوا خوری

  " یــاد " تو هم که

 همه جا با من است " تنــهایــی " هم که پا به پایم

 میدود... میبینی؟

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 20:52 توسط زهرا| |

 

مهدی جونم عشق من

 

کجایی که ببینی چقدر دلتنگتم

دلم از نبودنت پر است ، آنقدر که اضافه اش از

 

چشمانم  میچکد !

نوشته شده در یک شنبه 24 دی 1391برچسب:,ساعت 20:49 توسط زهرا| |

عشق یعنی این

عشق یعنی این

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند. آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو, من می ترسم.
مرد جوان: نه, اینجوری خیلی بهتره.
زن جوان: خواهش میکنم, من خیلی می ترسم.
مرد جوان: خوب, اما اول باید بگی که دوستم داری.
زن جوان: دوستت دارم, حالا میشه یواش تر برونی.
مرد جوان: منو محکم بگیر.
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری.
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری. آخه نمیتونم راحت برونم. اذیتم میکنه...
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود. برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید. در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد, یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت.
...
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود. پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.

نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت 18:21 توسط زهرا| |

 دوست دارم عشق من  


خیلی دوستت دارم ای تنها بهانه برای بودنم

 خیلی دوست دارم ، خیلی  تو برایم عزیزی

مواظب دلت باش ای بهترینـــــم 


 ** من همیشه و همیشه به یادت هستم مهدی جوووونم *

نوشته شده در شنبه 23 دی 1391برچسب:,ساعت 18:7 توسط زهرا| |

 

مهدی جونم عشق اول و آخر من تولدت مبارک الان

18 دی ماه 1391 است عزیزم یه عالمه وست دارم و میبوسمت.

  •  

 

نوشته شده در دو شنبه 18 دی 1391برچسب:,ساعت 13:31 توسط زهرا| |

 

 آسان می‌توان دلسرد شد هنگامی که بنظر می‌رسد کارها به خوبی پیش نمی‌روند، اما نباید امید را از دست داد زیرا خدا در کار زندگی ماست، حتی در میان درد و رنج.

می‌گویی "این غیر ممکن است"، خداوند پاسخ می‌دهد: "همه چیز ممکن است".

می‌گویی "هیچکس واقعاً مرا دوست ندارد"، خداوند پاسخ داد: "من تو را دوست دارم".

می‌گویی "من بسیار خسته هستم"، خداوند پاسخ داد: "من به تو آرامش خواهم داد".

می‌گویی"من توان ادامه دادن ندارم"، خداوند پاسخ داد "رحمت من کافی است".

می‌گویی "من نمی‌توانم مشکلات را حل کنم"، خداوند پاسخ داد "من گام‌های تو را هدایت خواهم کرد".

می‌گویی "من نمی‌توانم آن را انجام دهم"، خداوند پاسخ داد "تو هر کاری را با من می‌توانی به انجام برسانی".

می‌گویی "آن ارزشش را ندارد"، خداوند پاسخ داد "این ارزش پیدا خواهد کرد".

می‌گویی "من نمی‌توانم خود را ببخشم"، خداوند پاسخ داد "من تو را ‌بخشیده‌ام".

می‌گویی "من می‌ترسم"، خداوند پاسخ داد "من روحی ترسو به تو نداده‌ام".

می‌گویی "من همیشه نگران و ناامیدم"، خداوند پاسخ داد "تمام نگرانی‌هایت را به دوش من بگذار".

می‌گویی "من به اندازه کافی ایمان ندارم"، خداوند پاسخ داد "من به همه به یک اندازه ایمان داده‌ام".

می‌گویی "من به اندازه کافی باهوش نیستم"، خداوند پاسخ داد "من به تو عقل داده‌ام".

می‌گویی "من احساس تنهایی می‌کنم"، خداوند پاسخ داد "من هرگز تو را ترک نخواهم کرد".

 


 

نوشته شده در چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,ساعت 12:32 توسط زهرا| |

 

 

 


 

 

خودت را از کسی پس نگیر شاید این تنها چیزیست که او دارد ،

وقتی میگویی دوستت دارم اول روی این جمله فکر کن،

شاید نوری را روشن کنی که خاموش کردن آن به خاموش کردن او ختم شود...

نوشته شده در چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,ساعت 12:4 توسط زهرا| |

 



سخت ترین کار دنیا

 بی محلی کردن

 به کسی است

 که با تمام وجود

 

دوستت دارد

 

نوشته شده در چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,ساعت 12:3 توسط زهرا| |

 


 בنيــآے بـבوלּ تــُـو

شباهَتـــ عَجيبــے بــا ايـלּ غـُروبــْ هـآے لـَعنتـے בارב

בلـ♥ـگيـر و בلْ گيــر و בلْ گيــ ــر

نوشته شده در چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,ساعت 11:56 توسط زهرا| |

 

مهدی جوووونم

 

چه زيباست بخاطر تو زيستن

وبراي تو ماندن بپاي تو مردن وبه عشق تو سوختن؛

وچه تلخ وغم انگيز است، دور از توبودن، براي تو گريستن؛

و به عشق و دنياي تو نرسيدن؛ ايكاش مي دانستي بدون تو،

مرگ گواراترين زندگيست؛ بدون تو وبه دور ازدستهاي مهربانت،

زندگي چه تلخ وناشكيباست. ايكاش مي دانستي مرز خواستن كجاست،

وايكاش ميديدي قلبي راكه فقط؛

براي تو مي تپد

دوست دارم تا اخرين باقيمانده ي جانم تو را عاشق  كنم

زندگي من در زلالي چشمان تو خلاصه شده

زندگي من در نفس هاي بازدم تو جاري شده

 زندگي من در همين از تو نوشتن ها وسعت يافته

نفس كشيدن من تنها با ياد اوري زنده بودن تو امكان پذير است

همين كه گاه نگاه چشمان پر از عشق يا سردي تو را ميبينم برايم كافي است و قانع

كننده است كه زندگي زيباست

اگر روزي از ديار من سفر كني با چشماني نابينا شده از گريستن در نبودت جاي

قدمهايت را بر روي سنگفرش خيابان گل باران ميكنم

نوشته شده در چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,ساعت 11:49 توسط زهرا| |

نوشته شده در چهار شنبه 13 دی 1391برچسب:,ساعت 11:46 توسط زهرا| |

 

این روز ها موسیقی عاشقانه ی دريا ،  

 

سایبان امید را ،

بر قلب بی فروغ من می گستراند...

صدای قدم هایت در کنار ساحل ، نوازشگر قلبم شده است...

دلم برای چشم هایت پر می کشد...

وقتی از چشمان تو می گویم

دستان تو در گردن شعر من پیچ می خورد

و نگاه دورت، میان نگاهم گم می شود...

این روزها چشم هایم بهانه می گیرند...

خیس می شوند...

به هوای آغوش تو...

مهربانی های تو...

دستان همیشه گرم تو...

مهربانم

زمزمه های شبانه ات تنها آرامبخش قلب عاشق من است...

هستی ام فدای عاشقانه هایت... 

 

 

 

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 18:43 توسط زهرا| |

 

تا ابد عاشقتم مهربونم 

 

می خوام آرزو کنم...

خدای خوبم...

مواظب عشق من باش...

هرجا میره کنارش باش...

دستاشو بگیر...

هیچ وقت تنهاش نذار...

خدا جونم من و مهدی رو هیچ وقت از هم جدا نکن...

ما حتی تحمل یه لحظه دوری از همو نداریم...

می دونم صدامونو میشنوی...

من و مهدی خیلی دوستت داریم

 

             

 

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 18:34 توسط زهرا| |

دیشب برای دل هایمان دو رکعت نماز عاشقی خواندم...

در قنوتش  خدا را قسم دادم به زیباترین هایش...

به تو...

به عشق مان...

به چشمانت...

به قلبت...

به دستان در هم گره شده مان...

می دانم... خدا صدایم را شنید...لبخند زد...

می دانم ...پیش از اینها خدا دلم را به عقد چشمان

مهربانت در آورده...

 چشم هایت امروز روی عشق را کم

کردند...

به چشم هایت افتخار کردم...

 

خدای خوبم...

مواظب عشق من باش...

زهرا بدون مهدی می میره...

 بدون دستای مهدی چشماش بارونی میشه...

بدون شونه های مهدی پاهاش می لرزه...

بدون لبخندای مهدی دیگه چشماش برق نمی زنه...

اگه نگاه مهدی رو نداشته باشه دنیا رو نداره...

 

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 18:28 توسط زهرا| |

 

ماه بالای سر کلبه ما ست ...

 

شاید آسمون،آبی نباشه اما با تلالوء برق نگاه دریایی تو ،حتی سقف اتاقم

رو هم آبی می بینم...

درسته زمین پر از دورنگیه ولی پاکی چشمای عاشق تو رو که دارم دنیا رو دالان

بهشت می بینیم...

توی هوای پر درد این شهر،من فقط عطر پیراهن  مهدی  رو حس می کنم...

سایه مهربون خدا روی زندگی مون قلب هامون رو پر از حرارت عشق کرده.

نایت اسکین

ستاره خوشبختی من...

کنار من که می شینی...همه دنیا از آن منه

حتی سکوتت تمام دنیای منه

نایت اسکین

می دونی دلم چی میخواد مهدی  ؟

یه شب مهتابی...یه حوض پر از آب...و تو...

اون وقت تا صبح میشینم و نقش زیبای عکس تو رو تو آب نگاه می کنم...

 

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 18:26 توسط زهرا| |

 

سلام مهدی جونم

 

فدای همه خستگیات بشم...

این چند وقته که سرت خیلی شلوغه خستگی رو از توی نگاه عاشق و

صدای مهربونت می خونم...

این روزا خیلی سخت می گذره ... با اینکه با وجود همه سختی ها همیشه

کنارمی ...

با اینکه چشمای مهربونت رو که می بینم آروم میشم ...

با اینکه قلبت که قشنگ تر از همه گلهای دنیاس بهم زندگی میده...

با اینکه دستاتو که می گیرم احساس می کنم همه دنیا تو دستامه...

ولی هر وقت به این فکر می کنم که مهدی من الان خسته س ... همه چی

سخت میشه... روزام سخت می گذره

دوست دارم ... خیلی زیاد ...

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 18:17 توسط زهرا| |

 

این شب ها چشم های من خسته است...

 

باران، بر لب پنجره احساسم می نشیند

و چشمانم را نوازش می کند...

تنها بوسه باران امتداد نگاه تو

طلوع زندگی را در کوچه های باران زده دلم جاری می سازد...

عبور از لحظه های دلتنگیت، واژه های بی نفسم را آبی تر از آسمان می کند

دوسش دارم...

 

کسی رو که دهکده کوچیک قلب منو به صد آبادی نمی فروشه...

او که با داشتن من چشم هاش رو در مقابل تمام دنیا بسته...

ثروتش چشم های منه...

خوشبختیش لبخند منه...

دنیا رو برای خوشحالی من به هم میریزه...

یه نگامو به یه دنیا نمیده...

بهشت من همین جاست...

کنارش...

میان بازوانش...

مهدی جونم ،همه زندگی من ... عاشقتم...

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 18:0 توسط زهرا| |

 

مهربانم...

 

چشمانم را بستم تا ببینم تاب ندیدنت تا به کجا می برد مرا...

 

باران چه معصومانه از آسمان آبی قلب ترک خورده ام بارید...

رسم نوازش دست هایت در غمی خاکستری گم شد...

نگاه معصومت از قاب پنچره اتاقم پر کشید...

زمینی که بی قرار عشق مان بود بی تاب شد...

زمینی که جای جای قدم های عاشقانه مان را بوسه باران می کرد...

هوای شهر مان نفسش برید...

همان هوایی که شاهد بوسه های عاشقانه مان بود...

دلم برایت تنگ شد...

برای کسی که دوری از دست هایم چشمانش را تر می کند...

برای کسی که نداشتن آغوشش آشفته ترین طوفان ها را در دلم

می پروراند...

صدای ضربان قلبت همراه با بوی عطرت در فضای اتاقم پیچید...

قلبم به پای نبودنت هزار بار مرد...

و من در اوج پاییزی ترین ویرانی یک دل

آرام اشک ریختم تا سکوت این خلوت عاشقانه نشکند...

دوست دارم در دلواپسی هایت...لحظه های تنهاییت...لحظه های

نمناکی چشمانت...

برایت آغوشی باشم گرم و مهربان

تا امن ترین و آرام ترین پناه دنیا باشم

برای خراش های دل دریاییت...

نمی دانی چه می کند نا آرا می هایت با این دل عاشق زهرا...

عزیزترینم...

من هستم...استوار تر از همیشه...

تا برای ساختن بهترین های زندگی آسمانی مان سایه به سایه و قدم به قدم

با هم گام برداریم...

ساحل نشین مهرت : زهرا

 

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 17:55 توسط زهرا| |

 

 

هرگاه که ردپای وجود نازنینت را بر روی گونه هایم حس می کنم، می دانم که

وقت نوشتن از توست...

تو را که کم می آورم ،

تمام واژه ها در گلویم صف می کشند

اما باز هم واژه کم می آورم برای گفتن "دوستت دارم"...

هرچه خودم را به کوچه بی خیالی می زنم ،

باز هم از کوچه دلتنگی سر در می آورم...

از شبهای دلتنگی ام بگویم...

هوای آغوشت دیوانه می کند مرا

موهایم بد جور بهانه دستانت را می گیرند

تک تک نجواهای شبانه ات رویای بودنت را در گوشم زمزمه می کنند...

گاهی که در همین هیاهوی دلم، حالم را می پرسی...

نمی دانم چه بگویم ...

که اگر راست بگویم تو را می شکنم و اگر دروغ بگویم خودم را...

اما...من به شکستن عادت دارم...

می گویم خوبم عزیزم... که مبادا خنده های تو ترک بردارد...

هستی من...

تمام سهم من از خود دلی بود که به تو دادم...

دلی که با هربار شنیدن نام تو دنیا را خاکستر می کند...

کم و کاست وجودم را به بزرگی دل مهربانت ببخش.

عطر نفس هایت بدرقه عشق آسمانی مان

 

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 17:55 توسط زهرا| |

 

دیشب بازهم پشت پنجره اتاق دلم، نگاهم را به خیابان سپرده بودم

 

و چشمان پراز خواهشم در انتظار رسیدن قاصدکی از دیار آسمانی ترین

 نگاه زمینی بود...

نگاهی که مهربانیش به وسعت یک اقیانوس است...

نگاهی که خستگیش را با تمام دنیا عوض نمی کنم...

نگاهی که اگر نبینمش تا آخرین لحظه دنیا در آرزویش به انتظار می نشینم...

نگاهی که عاشقی را به من یاد داد....

نگاهی که نا آرامیش دنیایم را نابود می کند...

...

چشمانم از دیشب بهانه ات را میگیرند...

خیس می شوند...

می بارند...

امشب آسمان هم روی سرم سنگینی می کند

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 17:53 توسط زهرا| |

 

 

عشق بی همتای من!

به حرمت نفس هایت و

به حقیقت دقایق پریشان عاشقی سوگند

که پاکی چشمانت

زیباترین تصویریست که در

ذهن سیالم حک شده است

 

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 17:49 توسط زهرا| |

 

 

 
 

سلام عشق ماهم

 

 

خوبی مهدی مهربونم؟

مهدی جووووووووووووونم

ساعت ها فکر کردم که امروز زیباترین جمله رو بنویسم

و تقدیم به وجود نازنینت کنم

ولی الان دلم می خواد فقط بگم دوستت دارم و به عشق تو نفس می کشم

به پاکی چشمات که عاشقی رو ازشون یاد گرفتم قسم می خورم که همیشه برام عزیزی و

عاشقت می مونم

                                          

 

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 17:46 توسط زهرا| |

خدایا کمکمون کن همیشه عشقمون پایدار بمونه...                                                            

 

✔خدایا کمکمون کن کنار هم برای همیشه کلبمونو گرم نگه داریم...

✔خدایا تن عشقمو همیشه سالم نگه دار...

✔خدایا تکیه گاه زندگیمو موفق کن همیشه...

✔خدایا کاری کن عشقمون پاک بمونه...

✔خدایا کاری کن رنجشامون سطحی باشه و زود فراموش شه...

✔خدایا کاری کن قلبمون تا ابد برای هم بتپه...                                                                     

✔خدایا اشکامو نادیده نگیر

✔خدایا حرفامو نشنیده نگیر

✔خدایا دستام دستاشو میخواد...

✔خدایا خودت می دونی چه قدر دوسش دارم ...مواظبش باش...

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 17:43 توسط زهرا| |

 

تازگی ها دارم می فهمم که اگه مهدی یه وقتایی دعوام می کنه یا باهام تند میشه، دلیلش اینه

 

که دلش نمیخواد جامعه مشتشو محکم بکوبونه تو صورتم

مرسی عشقم

به حاطر همه چیز...به خاطر خوبیات...مهربونیات...به خاطر این همه عشقی که نثارم میکنی...

به خاطر صداقتت...وفات...مردونگیت...حتی به خاطر اون بد اخلاق شدنای حوشگلت ...به خاطر

اینهمه غیرتی که رو من داری...به خاطر نگاه همیشه مهربون و آهنگ صدای پر از عشقت...

من همیشه این شعر رو با خودم می خوندم:

خداوندا!

پناهم باش و یارم باش...

جهان تاریکی محض است .

میترسم !

کنارم باش!

الان احساس می کنم خدا یه فرشته مهربون برام فرستاده که

هم پناهمه هم یارمه  و هم کنارم

دوستت دارم عشق ابدی من

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 17:34 توسط زهرا| |

سلام

 

امروز نشسته بودم

داشتم عکس های عشقم رو نگاه می کردم

که یه دفعه دلم خواست بیام و بگم چرا تصمیم گرفتم این وب رو بسازم

چون دلم می خواست روزی که مهدی میاد این وب رو می بینه

با تمام وجودش حس کنه که تمام لحظه هایی که

سر کاره ... دانشگاهه ... خوابه ... یا مشغول هر کار دیگه ایه

من به یادشم و با عشق به اونه که زندگیم رنگ می گیره ...

به مهدی:

بود و نبود زهرا

عشقت مشق هر شبم  شده و

دلتنگی های شبانه عادت هر شبم.

تازگیا شب رو دوست دارم

تاریکی رو دوست دارم

بستن چشمامو دوست دارم

می دونی چرا؟

چون می تونم تو تاریکی چشمامو ببندم و

ذستاتو تو دستام تصور کنم...

لبحند قشنگت رو تو ذهنم بیارم...

نگاه معصومت رو ببینم...

به خدا:

خدایا ازت ممنونم

به خاطر اینهمه عشقی که به من و مهدی دادی

به خاطر اینکه بهمون عشقی دادی که

به خاطر هم اشک بریزیم

به خاطر هم نفس بکشیم

و خیلی جاها به خاطر هم از غرورمون بگذریم

خدایا مواظب مهدی باش

هر جا که میره کنارش باش

دستاشو بگیر...

خدایا من و مهدی خیلی دوستت داریم

تنهامون نذار

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 17:27 توسط زهرا| |

 

خدایا...

عشق من همیشه خوشبخت باشه…

روزهاش رنگی بشن…

لبش خندون باشه…

تو که میدونی وقتی میخنده چقدر خوشگل میشه...

بخندونش تا همه به تو به خاطر خلق کردن این همه زیبایی آفرین بگن...

غصه هاش رو ازش بگیر...

بذار صبح که از خواب بیدار میشه زندگی واسش زیبا باشه...

بذار شب راحت بخوابه...خوابای خوب ببینه...

دوست دارم شبا موقع خواب احساس کنه خیلی خوشبخته...

مواظبش باش … هروقت دلش گرفت دلداریش بده...

خدا یا کسی اذیتش نکنه…از گل نازکتر بهش نگه...

انقدر باهاش خوب باش تا هیچ وقت فکر نکنه که نیستی…فکر نکنه حواست

بهش نیست...

خدایا از اینکه من نباشم میترسه...اگه یه روزی نبودم محکم تر از همیشه

بغلش کن...

دیگه سفارش نکنم! جون تو و جون مهدی من !

من، تو و همه ی دنیات رو با اون شناختم!

پس مواظبش باش

نوشته شده در سه شنبه 12 دی 1391برچسب:,ساعت 17:3 توسط زهرا| |


Power By: LoxBlog.Com